الهه من....








همنفس

یک نفس با ما نشستی خانه بوی گل گرفت...

گناهم یک دیدن بود و هزاران سرگذشت..

آری گاهی نباید دید تا آسوده بود..

ولی مگر میشود؟

نه!!!

از تبلور رنگین کمان نگاهش..

از لطافت آبی صدایش...

از چهارچوب زاویه صورتش...

در من چیزی ساخت که عمق درونم را تصاحب کرد...

حال می فهمم که او یک الهه بود..

الهه من...



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در چهار شنبه 4 مرداد 1391برچسب:,ساعت 1:53 توسط علی ربیعی فر|




مطالب پيشين
» الهه من....
» سخنی با دوست....
» مارگارت مید پر مخاطب ترین مردم شناس امریکایی
» راهکارهای مقابله با مشکلات روانی ناشی از بیماری های مزمن
» همینجوری....
» نا پیدا..........
» اولین کنگره روانشناسی اجتماعی ایران
» سومین کنگره سراسری هنردرمانی
» چهارمین کنگره انجمن روانشناسی ایران
» سومین کنگره سراسری پژوهش های روانشناسی بالینی
» خسته تر از همیشه...
» خداوندا.....
» تفاوتهاي اس ام اس خانم ها و آقایان
» این گونه نگاه کنیم...
» چرا جادوگران را به آتش می انداختند ؟!
» می خواستند سرش را ببرند...
» نتيجه ارتباط نا مشروع....
Design By : ParsSkin.Com